تینا و بابایی و مامی و گلهای زرد خوشگل
اینجا هم که تو راه گرگانه که داشتیم خونه مادرجون میرفتیم،3 عید بود ...
نویسنده :
مامی یلدا
18:38
تیناجون ومنوی غذا
اینجا اومده بودیم شام بیرون مامانی آخه سالگرد ازدواج منو بابایی بود ...
نویسنده :
مامی یلدا
23:17
های کلاس مامانی
تینا جون و کفشدوزک تو دست بابایی
این کفشدوزک اومده بود تو آشپزخونه که من ترسیدمو به بابایی گفتم بندازش بیرون اما بابایی شیطون اومد اونو گرفت که با تو عکس بندازه ...
نویسنده :
مامی یلدا
22:43
عکسهای تینا جونم با هفت سین
پیاده روی تینا عسل در13بدر
مامی تنبل
وای مامانی بازم دیر اومدم وبلاگت فکر کنم ٢ ماه میشه.تو این مدت ٢بار رفتیم گرگان یه بار بدون بابایی جون یه بارم که واسه عید با بابایی جون.خوب مامانی من تازه از دانشگاه اومدم توام خوابیدی بابایی هم سره کاره با اجازت من میرم دوباره میام عکساتو میزارم که خیلی شیطون شدی ...
نویسنده :
مامی یلدا
14:47
خداحافظی تینا از مامانم
اینجا تینای مامانی داره با مادرجون گرگانیش که اومده بود خونمون خداحافظی میکنه ...
نویسنده :
مامی یلدا
23:32