تینا جون تینا جون ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

تینا جون

کادوهای تولد

سلام مامانی بالاخره کیکتم خورده شد و کادوهاتم باز شد.سر فرصت عکسشونو میزارم.ولی کادوی عمو و زن عموتو شکوندی.افتادی روش پاتم درد گرفت بمیرم ...
30 شهريور 1391

خاطرات شب تولد یک سالگی

سلام مامانی دیشب شب تولد تو بود و منو بابایی قرار بود که پدرجون اینا وعموهاتو ببریم بیرون شام.ساعت ٦:٣٠ بابایی رفت کیکتو بیاره که بزاریم تو یخچال بعدش بریم خونه پدرجون از اونجا همه با هم رفتیم سینما اما سانس شروعش ٩ بود واسه همین رفتیم یه جایی بستنی بخوریم که تایم بگذره،اونجا بستنی سنتی سفارش دادیم تا بستنی دو بیاره بابایی جون رفت پفک خرید بخوریم.توام که عشقه پفک با اینکه واست ضرر داره اما مجبور شدم بهت بدم وگرنه منو میخوردی.از اونجا که بستنی طول کشید ما هم رفتیم سینما و از خیر یستنی گذشتیم.فیلمش کلاه قرمزی بود اولش خیلی ذوق کردی بعدش گیر دادی به چراغ کف سینما منم هی پا میشدم تا گریه نکنی.یه کم بغل یابایی جون میرفتی یکمم بغل من،قربونش برم که...
29 شهريور 1391

حرف زدن تيناي مامان

تازه ٣ روزه مامان رو ياد گرفتي گلم.تو اين چند روزم مادرجون گرگاني با 3تا دائي جون اينجا بودن.دايي اميد او مده بود تورو ببينه اخه تاحالا نديده بودت گلم.توام موقع رفتنشون از خونمون از بغلشون نميومدي بغلم نزديك بوداشكتم دراد،ديگه منم بغز كردم يكم گريه كردم
8 شهريور 1391

راه رفتن تینای مامانی

امروز ٩١.٠٦.٠٨ یه هفتس که راه رفتنو یاد گرفتی مامانی.کم کم داریم به تولدتم نردیک میشیم فدات شم.نمیدونم تولدتو کجا قراره باشیم مامانی شاید گرگان شایدم فریدونکنار،اما من خیلی دوس دارم تولدت گرگان باشیم آخه موقع به دنیا اومدنتم که گرگان نیودی.الان تو وبابایی خوابیدین.احتمالا فردا قراره بریم گرگان عروسی پسردایی مادرجون،اگه بریم که خیلی حال میده فقط یه چیزی مامانی زیاد خودتو خوشحال نشون ندیا شاید بابایی حسودی کنه مارو نبره ...
8 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تینا جون می باشد