سلام مامانی دیشب شب تولد تو بود و منو بابایی قرار بود که پدرجون اینا وعموهاتو ببریم بیرون شام.ساعت ٦:٣٠ بابایی رفت کیکتو بیاره که بزاریم تو یخچال بعدش بریم خونه پدرجون از اونجا همه با هم رفتیم سینما اما سانس شروعش ٩ بود واسه همین رفتیم یه جایی بستنی بخوریم که تایم بگذره،اونجا بستنی سنتی سفارش دادیم تا بستنی دو بیاره بابایی جون رفت پفک خرید بخوریم.توام که عشقه پفک با اینکه واست ضرر داره اما مجبور شدم بهت بدم وگرنه منو میخوردی.از اونجا که بستنی طول کشید ما هم رفتیم سینما و از خیر یستنی گذشتیم.فیلمش کلاه قرمزی بود اولش خیلی ذوق کردی بعدش گیر دادی به چراغ کف سینما منم هی پا میشدم تا گریه نکنی.یه کم بغل یابایی جون میرفتی یکمم بغل من،قربونش برم که...