تینا جون تینا جون ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

تینا جون

خاطرات شب تولد یک سالگی

1391/6/29 18:12
نویسنده : مامی یلدا
415 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی دیشب شب تولد تو بود و منو بابایی قرار بود که پدرجون اینا وعموهاتو ببریم بیرون شام.ساعت ٦:٣٠ بابایی رفت کیکتو بیاره که بزاریم تو یخچال بعدش بریم خونه پدرجون از اونجا همه با هم رفتیم سینما اما سانس شروعش ٩ بود واسه همین رفتیم یه جایی بستنی بخوریم که تایم بگذره،اونجا بستنی سنتی سفارش دادیم تا بستنی دو بیاره بابایی جون رفت پفک خرید بخوریم.توام که عشقه پفکنیشخندبا اینکه واست ضرر داره اما مجبور شدم بهت بدم وگرنه منو میخوردی.از اونجا که بستنی طول کشید ما هم رفتیم سینما و از خیر یستنی گذشتیم.فیلمش کلاه قرمزی بود اولش خیلی ذوق کردی بعدش گیر دادی به چراغ کف سینما منم هی پا میشدم تا گریه نکنی.یه کم بغل یابایی جون میرفتی یکمم بغل من،قربونش برم که دل هیچ کدوممونو نمیشکنهماچبعدش بابایی جون دوباره رفت واست شیر درس کنه.شیرو که خوددی خوابیدی.جالب این جا بود که فیلمشم در مورد تولد بودنیشخندبعدش رفتیم فست فود همیشه دیدیم دکورش عوض شده وقتی پرسیدیم گفت کافیشاپ شده.دوباره رفتیم اکبر جوجه اونم غذا نداش.مجبور شدیم یه فست فود دیگه بریم.غذاش جالب نبود،تو شیطونم وسط غذا خوردن بیدار شدی.عمو گفت ما فردا شب میایم خونتون کیک بخوریم چون دیر وقته.الانم ساعت ٦:١٥ من باید برم زودتر شام درس کنم که بخوریم.راستی امروز واکسنم زدی همه بچه ها گریه کردن اما تو وقتی امپولو خوردی یکم صدات در اومد بعدش خندیدی.قریون صبور خودم برمماچفعلا بای بایدوسسسسسسسسسستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت داااااااااااااااااارمممممممممممممممم تیناااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا جونممممممممممممممممممم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تینا جون می باشد