تینا جون تینا جون ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

تینا جون

استاد ماه

وای تینا نمیدونی چقد خوشحالم دوستم گفت استاد قبول کرد ولی گفت شیتا رو میخواد چیکار کنه من ١٠ ١٢ بیشتر بهش نمیدم ولی بازم دمش گرم واقعا استاد ماهیه اخه بیشتر کلاساشم نبودم تو ٣ روز رفتم بنده خدا درسارو دوباره واسم توضیح داد.واقعا ماهه دسش درد نکنه.البته دسه توام درد نکنه که واسم دعا کردی مامانی ...
1 بهمن 1391

ضد حال اساسی

سلام عزیزم دیشب میخواستم طرحمو بکشم اخه فردا  ساعت ٨ یعنی امروز باید تحویل استاد میدادم.توام زود اومدی تخته شاسیو ازم گرفتی منم بهت دادم.بعدش رفتم کارای کامپیوتریشو انجام بدم که یه دفه دیدم برگمو پاره کردی منم یه جیغ کشیدم گفتم تییییییییینااااااااااااا توام سریع پریدی تو اشپزخونه پیش بابایی.دیگه اعصابم یهم ریخت گفتم دیگه نمیکشم.رفتم دراز کشیدم بعدش یکم فکر کردم گفتم نه بابا برم انجام بدم منتظر تو بودم که بخوابی اما توام سرحال تا ساعت٣ بیدار بودی منم خسته شدم گفتم به درک میرم میخوابم.١ساعت پیشم به دوستم زنگیدم که به استاد بگه اینجا نیستم اگه میشه واسش ایمیل کنم فقط دعا کن بشه مامانی وگرنه این ترم میفتم ...
1 بهمن 1391

یه روز قشنگ دوس داشتنی ولی با ترس

اینم عکس مامانی تو ماشین پدرجون که داریم میریم بیمارستان که تو رو بیرون بیاریم،که مادرجون فریدونکناریم باهامون اومد تا ساعت٤ پیشمون بود بعدش با عموجون وعمه جون که ملاقات اومده بودن رفت.مادرجون گرگانیم که طفلی تا صبح به خاطر تو موش موشک بیدار بود که فرداش پدرجونو بابایی اومدن دنبالمون که بریم خونمون. ...
26 دی 1391

تینا جون عشق آشپزخونه

اینجا رفته بودم آشپزخونه رو بشورم که مثل همیشه میخواستی بیای تو آشپزخونه که جلوش مبل گذاشتم روی مبلم چند تا بالش با پشتی که نتونی بیای بالا اما بعضی وقتام موفق میشی پشتی رو میندازی میای بلا خانوم     ...
26 دی 1391

تیناجونم باهوشه

سلام مامانی از ١١ماهگی علاقه ی شدیدی به ایپد داشتی منم هی میخواستم بنویسم تو وبلاگت فراموش میکردم .بابایی هم واست کلی نرم افزار گرفته همشونو بلدی حتی انگلیسیاشو اوایل منو بابایی اینجوری میشدیم اما الان دیگه عادت کردیم                               ...
26 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تینا جون می باشد