پارک رفتن تینا جون
دیشب به بابایی کلی اسرار کردم که ببریمت پارک اخه خیلی حوصلت سر رفته بود مامانی منم که درس دارم بابایی هم که صبح سرکاره شبم دوباره میره ساعت 7،8 میاد خونه بعدشم که باید استراحت کنه یا به درساش برسه واسه همین واست کمتر وقت میزاریم.مارو ببخش گلم الانم باید برم درس بخونم اما گفتم بزار وبلاگتو آپ کنم بعدش درس اگه بابایی بفهمه که دیگه هیچی شبا همیشه اذیتم میکنی موهامو میکشی دیشب که دوباره اومدی اینکارو کنی قاطی کردم سرت یه داد کشیدم اما تو انقد شیطونی که از رو نمیری گلم بازم ادامه دادی ولی اگه بابایی سرت داد بزنه فوری لباتو جمع میکنیو یه گریه حسابی میکنی قربون دل کوچیکش برم به زور ...
نویسنده :
مامی یلدا
13:08